خلاقيت به عنوان معياري براي زيبايي، مورد توجه قرآن، حديث، عرفان و برهان در خلقت و آفرينش هستي بوده، اين ادله معتقدند عالم ملک، سراسر تجلي جمال و جلال الاهي است، و در اين تجلي همة شاخصههاي خلاقيت برتر لحاظ شده است. از اين رو، خداوند هنرمندترين خالق آثار هنري با خلاقيت برتر است. در اين مقاله تلاش شده تا به اثبات اين مدعا اقدام شود.
همواره فعاليت هنري، به فرايندي زيبا که توأم با خلاقيت و نوآوري باشد، اطلاق ميشود. از اين رو، يکي از معيارهاي برتري يک اثر هنري بر ديگري، ميزان برخورداري هر اثر از عنصر خلاقيت دانسته شده است. خلاقيت در علوم و عرفهاي گوناگون، معاني متفاوتي مييابد، اما در هنر هر گاه بحث از خلاقيت ميشود، مقصود از آن «نوآوري» و «ابداع» و به عبارت ديگر، مقصود از آن همان «خلق» و «آفرينش» است که يک اثري هنري را از ديگر آثار متمايز ميسازد. شکي در اين نيست که خلاقيتهاي هنري تا اندازة بسياري وامدار زيباييهاي در طبيعت است. در اين نوشتار به نوعي مقايسه بين خلاقيت در آثار ساختة بشر با خلاقيت در طبيعت خواهد شد. سرانجام اين مقايسه نيز، توجه به هنرنمايي خداوند در ابداع بينظير عالم و در نهايت، تحسين او به عنوان اسوة هنرمندان عالم است.
به رغم اينکه برخي فلاسفه اسلامي (علامه جعفري، 1386ش، ص174) به تأسي از اهل لغت(دهخدا ، 1341ش، ج10، ص525) و يا به صورت خودجوش، تلاش کردهاند تا براي زيبايي معانياي را ارائه کنند، اما برخي ديگر از آنجا که زيبايي را مساوق با وجود ميدانند،(شيخالرئيس، 1404ق، ص368ـ369؛ ملاصدرا، 1360شـ1402ق، ص35؛ ملاصدرا، 1368ش، ج7، ص182) معتقد به تعريف ناپذيري زيبايي شدهاند. به اعتقاد گروه دوم، از آنجا که مفهوم «وجود» از بديهيترين مفاهيم است، نميتوان براي آن تعريف حقيقياي بيان کرد؛( ملاصدرا، 1368ش، ج1، ص249، ج2، ص380؛ طباطبايي، ص10) از اين رو، زيبايي هم که با وجود مساوق است تعريف بردار نخواهدبود و از بديهيات شمرده ميشود.
از لحاظ لغوي «زشت» و «بد» متضاد زيبايي است. از اين رو سزاوار است تا اندکي در بارة اين قبيل واژگان و مفاهيم بحث شود. «زشت» همانند «بد»، مفهومي سلبي و البته از مفاهيم انتزاعي است. رابطة زيبايي با زشتي، رابطة «ملکه و عدم ملکه» است و بيانگر فقدان زيبايي و تغييب آن. زيبايي تجلي حقيقت است، حال آنکه زشتي، تجلي نيستي است؛( ملاصدرا، 1368ش، ج1، ص342) اما از آنجا که نيستي محض نداريم، پس نوعي نيستي نسبي است که توسط زشتي خود را متجلي ميکند. نيستي نسبي هم چارهاي ندارد جز اينکه انگلوار، بر هستي تکيه کند تا با انکار يا اِفساد آن، خود را متجلي گرداند.از فريتهيوف شوئون (Frithjof Schuon؛ ۱۹۰۷ـ۱۹۹۸)؛ انديشمند، فيلسوف، نقاش و شاعر معاصر، نقل شده که او معتقد است:«زشتي در هر چيزي است که به صورت عرضي يا جوهري، صناعي يا طبيعي، نمايانگر فقدان حقيقت وجودي، فقدان خير ذاتي يا به عبارت ديگر فقدان واقعيت باشد. زشتي، تجلي يک عدم نسبي است؛ تجلي عدمي که تنها با انکار يا افساد عنصري از هستي و بدين سان عنصري از زيبايي، ميتواند وجود خود را اظهار کند. در يک کلمه، زشت مانند همه تجليات عدمي، واقعيت يک عدم واقعيت و يا امکان يک عدم امکان است.»( بيناي مطلق، 1381ش، ص32)