فایل ورد قابل ویرایش
چکیده
تغییرات مداومی که در سطح و عمق جامعه در جریان است، باعث شده است که دیگر نتوان انتظار داشت نظامهای رسمی آموزشی افرادی را تربیت کنند که تمام مهارتهای مورد نیاز سازمانها را دارا باشند. از اینرو بسیاری از حرفهها به موازات رشد سازمانها و شرکتها، همواره نیازمند بازآموزی هستند. با توجه به رویکردهای جدید معرفتشناختی، به نظر میرسد نظریههای غالب یادگیری چون شناختگرایی و سازندهگرایی ضمن آنکه از توان لازم برای پاسخگویی به چالشهای پیشروی عصر دیجیتال برخوردار نباشند، به یادگیری درون سازمانها نیز نپرداختهاند. ارتباطگرایی، نظریه جایگزینی است که بر دانش ارتباطی استوار شده است؛ دانشی که در تقسیم دوگانه کمّی و کیفی نمیگنجد. این نظریه تلفیقی است از اصول نظریههایی مانند آشوب، شبکه، و خودسازماندهی. ارتباطگرایی یادگیری را فرایند برقراری ارتباط بین گرهها و به عبارت دیگر فرایند شکلدهی ارتباطها یا شبکهسازی میداند. این نظریه ضمن معرفی انواع گره (مفهوم، افراد، ماشین، و...) و انواع پیوندهایی که ممکن است در درون شبکه، بین آنها رخ دهد، شبکهها را به برداشتهای متعارف محدود نمیکند و لذا شکلگیری آنها را در سه سطح عصبی(درون مغز)، مفهومی(درون یک دیسیپلین) و بیرونی (شبکههایی از افراد و رایانهها) تبیین میکند. در این نظریه مؤسسهها و شرکتها، زیستبومهایی هستند که شبکهها را در بر گرفتهاند. سالمسازی این زیستبوم به رشد و شکوفایی گرهها و شبکه و در نهایت خود موسسهها و سازمانها منتهی خواهد شد. بررسی مبانی و دلالتهای این نظریه که مورد توجه محافل علمی قرار گرفته است و به زعم برخی میتواند آغازی برای شکلگیری پارادایم جدیدی در حوزه آموزش باشد، و به گفته پیشروان آن، بیش از هر چیز، متناسب نیازهای نظام آموزش عالی و آموزشهای غیررسمی است، قطعاً میتواند نتایج مثبت و چه بسا تحولآفرینی را برای مراکز آموزشی، مدیریت دانش، و رشد سازمانها و شرکتها به همراه داشته باشد.
واژگان کلیدی: ارتباطگرایی، دانش ارتباطی، شبکهسازی، یادگیری سازمانی، مدیریت دانش.
مقدمه
تغییر و تحولات گوناگونی علمی و اجتماعی چون رشد سریع دانش، پیشرفت روزافزون فناوری، تخصصیتر شدن مهارتها، جهانی شدن، ظهور مفاهیمی چون اقتصاد دانشی و مانند آن باعث شده است که شرکتها و مؤسسات برای بقای خود به مفاهیمی مانند یادگیری مادامالعمر و آموزشهای ضمن خدمت توجه داشته باشند. به علت تغییرات مداوم در جنبههای مختلف جامعه، دیگر از نظامهای آموزش رسمی انتظار نمیرود که بتوانند افرادی را با تخصص خاص و برای یک شغل خاص تربیت کنند. این امر یکی از دلایلی است که بحث ارتقاء آموزشهای عمومی در برنامه درسی دانشگاهها را زنده کرده است[1]. برای نمونه یک تیم تحقیقاتی در دانشگاه میدلسکس فهرستی از خواستههای کارفرمایان را مبنی بر اینکه آنها به دنبال استخدام چه کسانی هستند، تهیه و در ادامه مجموعهای از تواناییهای مورد نظر شرکتها و موسسات را تحلیل و طبقهبندی کرد[2]. برخی از موارد این فهرست عبارت بودند از: توانایی مشارکت کردن؛ توانایی ایجاد ارتباط؛ توانایی خود-نظمدهی؛ انعطافپذیری در شرایط متغیر؛ توانایی اداره و مدیریت اطلاعات. بر اساس این پژوهش «فرد دانشآموخته»، فرد برخوردار از توانایی دیدن ارتباطات است به گونهای که بتواند دنیا را معنا کرده و در محدوده آن به شیوههای خلاقانه عمل کند[3].
در حال حاضر بسیاری از دانشگاههایی که بر برنامههای درسی تخصصی متمرکز هستند، ممکن است نتوانند چنین تواناییهایی را در دانشجویان هدف قرار داده و تقویت کنند. زیمنس (2005) برای توصیف چنین شرایطی مینویسد: یادگیرندگان تقریباً تا 40 سال پیش، نظام آموزشی را به پایان رسانده، وارد یک حرفه شده و اغلب تا آخر عمر در آن باقی میمانند. رشد اطلاعات کند بود و طول عمر دانش بر مبنای دهه اندازهگیری میشد. اما امروزه این اصول بنیادین تغییر کردهاند. دانش به شکل تصاعدی در حال رشد است. در بسیاری از زمینهها طول عمر دانش براساس سال و حتی ماه اندازهگیری میشود... میزان دانش جهان در طول ده سال گذشته دو برابر شده است و براساس آنچه ASTD ارائه کرده است هر 18ماه دو برابر میشود. برای رویارویی با کوتاه شدن نیمعمر دانش، سازمانها مجبور شدهاند شیوههای جدیدی از آموزش را بوجود آورند. با این وصف سازمانی مانند نیروی انتظامی، همواره با چالشها و مسائل جدیدی روبروست.