پیشگفتار :
علم اقتصاد: علمی است که بیانگر مسائل زندگی اقتصادی و رویدادهای آن است و میکوشد تا پدیدههای آن را به علل و اسبابی که حاکم بر آنهاست پیوند دهد.آئین یا نظام اقتصادی: اسلوب یا شیوههایی است که هر جامعه در حیات اقتصادی خویش برای مشکل گشایی عملی از آن یاری میجوید – هیچ جامعهای بدون آئین (نظام)اقتصادی نیست.از وقتی که اقتصاد سیاسی پای خود را به اندیشۀ اقتصادی باز کرده است به برخی آراء علمی، پشتوانه فکری برخی از نظامهای اقتصادی (مثل مرکانتلیسم، فیزیوکراسی، اجتماعیون، مارکسیسم و ...) شد.منظور ما از "اقتصادی اسلامی" دانش اقتصادی سیاسی نیست، بلکه منظور "آئینی است که در آن راه و رسم تنظیم حیات اقتصادی انعکاس یافته است" البته این آئین، علاوه بر پشتوانۀ فکری و اخلاقی و علمی و اقتصادی و تاریخی، با اقتصاد سیاسی و تحلیل تاریخ جوامع انسانی در ارتباط است.تمام موضعگیریهای علمی اسلام در اقتصاد سیاسی، از خلال نظام اسلام [احتمالاً منظور مکتب اقتصادی اسلام است] صورت میگیرد و به نظریات مختلف (ماکوسی، مارکس ...) پاسخ داده میشود.
2 نکته: 1- آراء فقهی این کتاب لزوماً نظرات شخصی مؤلف نیست و میتواند نظر مجتهد دیگری باشد 2- در این کتاب تأکید شده که میان احکام اسلام به نوعی همبستگی متقابل وجود دارد یعنی حکمتی که در ما و رای همه این احکام قرار دارد بطور کامل تحقق نمییابد. مگر آنکه همۀ احکام آن در متن زندگی پیاده شود. (این کتاب میخواهد فلسفه پرداز محتوای فکری اقتصاد اسلامی باشد)
فصل اول" نظریه مادی تاریخی و آئین (نظام) مارکس"
برای پذیرش یا رد قوانین ادعا شدۀ مارکس دربارۀ ادوار حتمی و جزمی تاریخی و اقتصادی باید موضع خود را در برابر فلسفۀ مادی تاریخی روشن کنیم- اول نظریه مادی تاریخی را بحث میکنیم و سپس نظام مارکسی را که بر پایه آناست بررسی میکنیم.
برخی مکاتب (مثل مکتب مارکس) در تبdین انسان اجتماعی (نحوۀ شکلگیری تاریخ) تنها یک عامل را مورد توجه قرار دادهاند (مثل ؟ جغرافیا، غریزۀ جنسی و توسط مارکس:عامل اقتصادی)
اما اسلام این تک عامل نگری را نمیپذیرد.
نظریه مادی تاریخی:
عوامل و نیروهای تولید – عامل اقتصادی – تاریخ بشری
رشد و نمو دارد- روابط مالکیت و تولید (وضع اقتصادی)
رشد عوامل تولید- تضاد با وضعیت موجود مالکیت (وضع اقتصادی) – انقلاب
غلبۀ رشد عوامل تولید- روابط مالکیت و وضع اقتصادی جدیدی بوجود میآید که هماهنگ با رشد و عوامل تولید است.
(تضاد میان رشد عوامل تولید و روابط مالکیت- تضاد طبقاتی)
- تغییر وضع اقتصادی تغییر و بنای جامعه (سیاست- اخلاق مادیان--)
- این سنتز (برخورد سز؟و آنتیتز) همواره ادامه مییابد (منطق و یا لکتیک)
- مارکسیتها، فلسفه مادی تاریخی را تنها اسلوب علمی درک واقعیت عینی میدانند. اما این ادعا مردود است مشکل این است که چه عاملی در سیر جوامع، مهمتر و اساسیتر است. اقتصاد با سواد یا ...؟
اصول فلسفی نظریه مادی تاریخی:
تاریخ را براساس ما دین فلسفی تبیین میکنند و از آغاز تا پایان چرخ تاریخ را بوسایل تولید میبندند و تقاسیر دیگر را تفاسیر انتزاعی و سطحی از تاریخ میدانند. اینها روحیات و افکار و آراء و... را محصول ماده میداند. و در واقع خارج از ماده، واقعیتی وجود ندارد و این واقعیت مادی نیازی به تفسیر غیرمادی ندارد. اما بنابراین فلسفه، لزومی ندارد حتماً حلقۀ اول از زنجیرۀ تحولات تاریخی را به ابزار تولید بدهیم بلکه این عامل اولیه میتواند انسان یا مردم و ... باشد. پس فلسفۀ مادی، لزوماً تفسیر مارکسیستی از تاریخ را نتیجه نمیدهد و از ارج انسان نمیکاهد. پس باید مسأله تاریخ را جدا از مسأله فلسفی هستی بررسی کرد.
نظریه مارکس، بر محور منطق و یا لکتیک (که بنابرآن همه چیز معروض حظور است اما به خاطر تضادیهای درونی) میچرخد این تضاد طبقاتی موجود در جامعه عامل نظور تاریخ و تغییرات جوامع است.
مارکس بین منطق و یا لکتیک و قانون علت مزبور بوده است و گاهی در تفاسیر مارکسیستی از تاریخ، از این و گاهی از آن استفاده شده، اما هرگز به این تذبزب؟ اعتراف نکردهاند. در واقع کوشیدهاند به نوعی این دو را به هم مرتبط کنند.
- البته منطق و یا لکتیک در تاریخ ، مردود است و پایه علمی ندارد.
(یعنی علیتی که مبتنی بر منطق (یا لکتیکیا مثلاً تزوسنتز و آنتیتز باشد پایه علمی ندارد) ص 31و 32
- اما در رد نظریه و یا لکتیک تاریخی، همین کافی است که بگوئیم پس از تشکیل جامعه اشتراکی، آیا باز هم برای این تز (مالکیت اشتراکی) آنتی تز بوجود خواهد آمد؟ و اگر اینگونه است، سنتز آنها چه میشود؟ مگر شما نگفته بودید جامعه اشتراکی، آخرین مرحله تکامل بشری است؟ در غیر اینصورت به چه دلیل منطف و با لکتیک در اینجا کار نمیکند؟ (نتایج با روشی در تناقض است)
- فلسفۀ مادی تاریخی، خود به خود را رد میکند، زیرا بنابراین فلسفۀ همه امور انسانی و از آنچه معرفت بشری تابع شرایط اقتصادی جامعه است پس همین مفهوم مارکسیستی هم یک مفهوم مطلق (که همیشه در واقعیت وجود داشته است) نیست بلکه یک مفهوم نسبی در تابع احوالات اقتصادی زمان نشأت این فکر و مفهوم است.
- یک دلیل دیگر بر قوانین مارکس این است که افکار روی متأثر از شرایط زمان خودش بوده است و حقایقی مطلق نبودهاند. لذا نمیتوان انقلاب را- که ظاهراً راه حلی برای اوضاع زمان خودش بوده- از قوانین ابدی تاریخ دانست. شواهد تاریخی در انحراف گروهی از مارکسیستها (در اروپای غربی) از اعتقاد به این قانون نیز شاهد این مدهاست.
دلایل مادیت تاریخی:
سه نوع دلیل برای اثبات اینکه تاریخ بر پایه عوامل تولید قرار گرفته است اقامه میشود
1- دلیل فلسفی: که در نهایت میتوان از آن دلیل نتیجه گرفت که عامل دیگر غیر از نیروهای تولید هم میتواند سازنده تاریخ باشد. ص 38 -43
2- دلیل روانشناسی:
میگویند اندیشه، بدون وجود لغت و زبان امکان ندارد و لغت و زبان هم ابزارهایی هستند اجتماعی که در درون اجتماع تکوین یافتهاند. پس اجتماع و وضع اجتماعی مقدم بر اندیشه است و تحلیل اجتماع با اندیشه امکان ندارد. لذا چون اجتماع خود امری مادی است، تحلیل آن فقط از طریق ماده و ابزار تولید ممکن خواهد بود.
- اما اشتباه در اینجاست که این زمان و اراده؟ نیست که انسان را اندیشمند میکند.
بلکه این انسان است که به دلیل اندیشه و افکار خود و نیاز به ارائه این افکار، محتاج وسیلۀ انتقال مفاهیم- یعنی زبان و لغت- است (ص 44- ص 49)
3- دلیل علمی:
مباحث علمی در زمینه تاریخ با مباحث علمی در علوم طبیعی فرق میکند و دشواریهای زیادی دارد (مثل عدم امکان تجربه آزمایشگاهی و ...)
یک فرضیه علمی (مانند فرضیههای مارکسیسم دربارۀ علت وجود دولت و ...) فقط وقتی مورد قبول قرار میگیرد که آن فرضیه اثبات علمی شود و فرضیههای دیگر را رد کند. برای نظریه مارکسیم هم باید دلایل علمی آنها را دید وگرنه فرضیههای آنها هم فرضیههایی مانند بسیاری فرضیههای دیگر است و ارزش علمی ندارد.
اما از نظر خود مارکس، معیار ارزیابی یک نظریه، تطابق آن با واقع است ولی در ارزیابی نظریه مارکس، به این نتیجه میرسیم که اولاً دورههای تاریخی گذشته قابل بررسی نیست و در دورههای کنونی (اعصار حاضر) انقلابات مارکسیستی هیچکدام حاصل حاصل تصور عوامل تولید و صنعتی شدن کشور نبودهاند. به عنوان مثال در روسیه که سردمدار کشورهای مارکسیستی است در زمان انقلاب، کشوری به لحاظ صنعتی عقب مانده بوده است (بر عکس در انگلیس و فرانسه که کشورهای بسیار صنعتی بودهاند خطر انقلاب همواره ضعیف میشدهاند. در کشورهای مارکسیست دیگر نیز که انقلاب صورت گرفته، عوامل تولید و صنعتگری سرمایهداری اثر زیادتر نداشته و عوامل سیاسی یا نظامی بیشتر مؤثر بودهاند. لذا نظریه مارکس با عالم واقع هم تطابق نمییابد و هیچ نمونهای که آنرا تأیید کند مشاهده شده است.
انتقادات دیگر به مکتب مارکس: 1- اگر قوانین بر تاریخ حاکم است پس چرا این انقلابگران، سعی میکنند اوضاع را تغییر دهند، و نمیگذارند قوانین تاریخ راه خود را طی کرده رسالت خود را انجام دهند؟ این یک تضاد در نظریات آنهاست.
از مشکلات اساسی که فلسفه مادی تاریخی برانگیخته و با راه خود او منافات دارد، موارد زیر قابل طرح است: