يك فرصت خوبي بگذاريد ببينيد مشكل جهان امروز چيست. مشكل جهان امروز اين است كه چون نميتواند مطالعه كند، مجبور است كه با رُمّانها خلوت خودش را- كه با اين خلوت به بهترين اوج ميتوانست برسد- خراب كند.منظور، پديدة رمان خواني در دنياي امروز است. ولي مطالعه زندگي بزرگان منظورما نيست. چرا كه رُمان گاهي نمونة ايدهآل يك حيات است، آن رُمان چيز خوبي است. مثلاً كتاب «حيّبنيَقظان» ابنسينا يا كتاب « عقل سرخ » سهروردي، خيلي جالب است. سهروردي قصة يك انسان را ترسيم ميكند كه از چاه قيرَوان درآمد و از وادي مورچگان گذشت به يمن رسيد و جگر آسمان را بُريد، هر انساني در نگاه اول ميگويد: اينها چيست كه اين آقا ميگويد؟! در حالي كه از نظر سهروردي اين قصة هر انساني است كه بايد اين طور باشد، او قصة ما را ميگويد؛ چاهِ سياهِ قيرَوان، يعني دنيا. عبوردادن نفس از وادي مورچگان يعني عبور از وادي حرص و كثرت. بعد به وادي يمن واردشدن يعني وارد عالم ميمنت و مباركي شدن، بعد بايد به آسمان برود و جگر آسمان را براي خودش بردارد، يعني وادي تنفس عالم غيبي. يك وقت قصه خودمان را در صورتهاي واقعي و توجه به ابعاد آرماني ميخوانيم كه توسط بزرگان نوشته شده، و يك وقت قصههاي سرد و بيروح براي از بين بردن اوقات فراغت را ميخوانيم.
دنياي امروز به بدترين فلاكتها - كه يكي ميخواهد اداي خواندن را درآورد - افتاده است. ما شرقيها چون نميتوانيم روحمان را مثل غربيها در غروب ببريم و نميتوانيم به اين چرنديات روزمرّة پوچِ پوك قانع بشويم، رندي ميكنيم و نميپذيريم. پديدة رندشدن، پديدة رفلكسِ مقابل با انحراف است. رندها (يعني همان قلندرها) متوجه ميشدند آنچه مردم به آن تن دادهاند بيخود است اين كار را تماماً منكر ميشدند.پس مسألة مطالعه، يك طرفش غذاي جان انسان است كه ميخواهيم روي اين تأكيد كنيم به همين معنايي كه بابش را باز كرديم. يك طرف ديگرش اين است كه بيمطالعهگي را داريم با اداي مطالعه پُرميكنيم، يعني خيلي چيز ميخوانيم اما بهرهاي از آن نمييريم. مثل كتاب «امير ارسلان نامدار» كه نويسنده، با خيالات خودش خوش است و به بالاتر نظر ندارد و بدتر از اين رُمانهايي داريم كه 30 جلد كتاب است و شخصيتهايش انسانهايي همطراز ما هستند كه مقصدشان هوسهاي زشت ماست. رمانهاي عجيبي امروز در دنيا هست؛ امروزه بشرِ رذل و فاسد شده، انعكاس شخصيت خود را در رمانها پيدا ميكند. اين رمانها، رمانهايي است كه در واقع خلوت بشر را ضايع ميكند. ما ميخواهيم زير بار اينها نرويم، وگرنه در طول زندگي «هر دم به كاري» ميشويم.
حرف اين است كه شما از طريق نوشتار تفكرميكنيد، از طريق تفكر سيرميكنيد، و از طريق سير، به عقل فعال ميرسيد. عقل فعال يك اصطلاح فلسفي است. عقل فعال، در اصطلاح دين همان جبرائيل است. يعني واقعاً با جبرائيل ارتباطپيداميكنيد، اما نه در نمايش جبرائيلي كه در وجود مقدس حضرت رسول ظهوركرد، بلكه در اندازة وسعت وجودي خودتان. مثل وقتي كه جبرائيل به حسانبنثابت كمك كرد. او به پيامبر اكرم گفت: يا رسولالله! اجازه ميدهيد راجع به غدير شعر بگويم؟ حضرت فرمودند: بگو، جبرائيل كمكت ميكند. حال شما حساب كنيد شعر حسانبنثابت را مطالعهكردن، يعني همافق شدن با جبرائيل. شما يقين بدانيد فكر متفكران خلوتدار، عين همين مورد است.عالمان واقعي اصلاً نميتوانند چيزي را كه بقيه نوشتهاند بنويسند، با اين كار به شور نميآيند. اينها دوست دارند و ميخواهند نمايش خدا باشند. چگونه خدا عشق محض است؟! «لاتَأخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» اين يعني عشق. كيست كه اصلاً نميتواند بخوابد يا چرت بزند؟ كسي كه سراسرْ حضور است و شعف. بنابراين خدا عين عشق است، پس عين فوران است؛ براي همين هم ميگوئيد: «يَا دائِمَ الْفَضْلِ عَلَي الْبَرِيَّةِ» يعني اي خدايي كه دائماً در فيض رساني هستي. كسي هم كه يك چيزي ازعالم غيب به دست ميآورد، در فوران است، چون عالم غيب عين فوران است. همينها باعث ميشود كه نتواند دست به قلم نبرد، يك حالي است! عالمان بزرگ وقتي دست به قلم ميبردند، در واقع قصة واردشدنِ خودشان در بهشت را تكرار ميكردند. اين نوشتهها، نوشتههايي است كه به آدم زندگيميدهد. دوباره جمله را دقت كنيد: «در عالَم خلوت، عالمان بزرگ با تفكر خودشان هديهاي را كه از طريق جبرائيل آوردهاند به كتابت در ميآورند و ما از طريق اين مكتوبات با عالَم عقل و عالَم جبرائيل ارتباط پيدا ميكنيم».حالا شما امتحان كنيد، ببينيد هر نوشتهاي حال و هواي اتصال به عالم غيب را در بر دارد، يا بايد تلاش كنيد نوشتههاي خاصي را مطالعه كنيد. مثلاً شما نوشتههاي شهيد آويني«رحمةاللهعليه» را ببينيد، نوشتههاي آدمي است كه در عالَم غيب بهسر ميبرد يا در اطلاعات. درست است كه گاهي از اينطرف و آنطرف اطلاعات هم به دست ميآورد، ولي اين اطلاعات را در عالم خودش ميبرد. اين عين همان كاري است كه فارابي و ابنسينا ميكنند، بخصوص فارابي عزيز.إنشاءالله اگر برسيم پاسخ بدهيم، در سئوالها هست؛ كه از كجا بايد شروع كنيم؟ اما بدون مطالعه نميشود، يعني هيچ روزي شما نميتوانيد بدون مكتوبات به عالم عقل برسيد. بله؛ يك وقت مكتوب شما ذكر الهي ميشود، يعني قرآن، اما اين خيلي كار دارد. يعني آيا كسي كه زبان عربي را خيلي خوب ميداند، به نظر شما قرآن هم ميداند؟! هيچ فرقي نميكند؛ مثل من و شماست كه فارسي ميدانيم ولي مثنوي را نميشناسيم. ببينيد مثنوي يعني وارد عالَم مولانا شدن، الآن چند درصد از فارسيزبانها ميتوانند وارد عالم مثنوي بشوند؟! حتي استادهاي ادبيات هم نميتوانند؛ استادهاي ادبيات، فقط ميفهمند كه معني اين لغت چيست. بايد آدم آماده بشود گمشدهاش را در عالم مولوي بخواهد، و آن وقت تلاش ميكند وارد عالَم مولانا بشود، در آن حال ديگر با خواندن مثنوي قصه ارتباط مولوي را با عالَم غيب مطالعه ميكند.
7- آيا براي مطالعه، بايد زمان خاصي را تعيين كنيم؟ آيا در طول روز ساعاتي را به مطالعه اختصاص دهيم يا در طول هفته؟بله، همانطور كه عرضكرديم، حتماً برنامه بريزيد. الا اينكه إنشاءالله بعد خودتان برنامه بشويد. ميگويند «حارث مُحاسبي» وقتي هم كه خيلي پير و فرتوت شده بود به طوري كه اصلاً نميتوانست روي پاي خود بايستد همين كه اذان ميگفتند، بدنش راست ميشد نمازش را ميخواند و دوباره ميافتاد. چنين كسي ديگر اصلاً خودش برنامه است. به ياد داريم شخصي را كه در حال اغما و احتضار بود هيچي نميفهميد، اما همين كه مؤذن اذان ميگفت، چون نميتوانست وضو بگيرد شروع ميكرد روي شكمش تيمم كردن بعد هم اللهاكبر را ميگفت و نماز ميخواند. نماز كه تمام ميشد دوباره نه خودش را ميشناخت نه آشنايانش را ميشناخت. اينها خودشان بعد از يك مدتي برنامه شدهاند، حالا ببين در برزخ چقدر به اينها خوش ميگذرد! چون يك شخصيت منظم الهي براي خود تدوين كردهاند.
8- مطالعه، در جنبههاي شخصي، اجتماعي و فعاليتهاي فرهنگي (اعم از فكري و اجرايي) چه فوايدي دارد؟به نظر ما اين سؤال با آن مقدمه حل ميشود كه: از طريق مطالعه، از كثرت به وحدت سير ميكنيد. و در وحدت، با خدا در همة عالم حاضر ميشويد. ما معتقديم اگر به خدا نزديك بشويم، در همة عالم حاضريم. ديگر اصلاً نياز نيست كه بفهميد بوش فردا چهكار ميكند. قبل از اينكه آمريكا با اين وضعيت به دنيا بيايد كه ديگر از آن ابر قدرتياش چيزي نمانده. امام خميني«رحمةاللهعليه» ميفرمايد: آمريكا هيچ غلطي نميتواند بكند. يعني اگر توانستيد با خدا زندگي كنيد، خدا در همة اعصار و در همة زمانها و زمينها حاضر است، به يك معنيِ خاص هم حاضر است نه به معني فلسفياش. آنوقت شما اگر با خدا زندگي كنيد، در همة اعصار زندگي كردهايد. ابتداي بحث شرح نامة31 (نهجالبلاغه) عرضكرديم كه اميرالمؤمنين ميفرمايد: پسرم! كسي دارد براي تو نامه مينويسد كه مثل اينكه با همة امتها زندگي كرده است. واقعاً همينطور است، خدا ميداند.اين مطالعه، يك وحدتي ميآورد. ببينيد: شما در مطالعه دائماً بايد تمركزكنيد، و همچنان تمركزكنيد. «تمركز» يعني چه؟ يعني «وحدت»، «وحدت» يعني چه؟ يعني نزديكي به اَحد و همسنخشدن با اَحد. حالا بگو ببينم: اَحد كجا حاضر نيست؟! هر كه مجردتر است، حاضرتر است. اگر مجرد بشويد، آنوقت ميبينيد در همة اعصار حاضريد؛ خيلي راحت ميتوانيد بفهميد نيويورك يعني چه. اصلاً به شما قولميدهم اگر شما هوسِ نيويوركرفتن داريد، هنوز هيچ جنبة وحدتي نداريد. البته اگر به انگيزة خاص علمي و تحقيقي برويد آن بحثش جدا است. منظور اين است كه همينطور بدون دليل بگويي: كاشكي من نيويورك بودم، كاشكي من كرة ماه بودم. اگر درست التفات داشته باشي، ميبيني كه تو همه جاي عالم هستي، چه نيازي به نيويورك رفتن؟!
9- در زمينههاي شخصي و اجتماعي و فعاليتهاي فرهنگي چگونه از مطالعاتمان استفادهكنيم؟اصلاً ما نميخواهيم استفاده بكنيم، ما ميخواهيم در مقام علم باشيم. خودِ بودن در اين مقام، همة آن نتيجهها را به همراه ميآورد. يك نفر خدمت پيامبر رفته بود. همانطور كه ميدانيد پيامبر، تجلّي كامل عالم غيب است. بعد به پيامبر گفته بود كه «اي قيامت! تا قيامت راه چند؟»! يعني خودِ علم مقصد است، اين علميكه ما ميگوييم، نه آن علم فيزيك و شيمي. يعني آن علمي كه ما ميگوييم با آن به خلوت علما وارد ميشويد، اين خودش عالَمي است. پيشنهاد ما اين علم است كه انتهاي اين علم، قرآن است و حضور در باطن عالم. پس استفاده يعني چه؟ خودش استفاده است.